- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
قدم قدم ز حرم دور گشتنت سخت است به غربت از حرمت دل بریدنت سخت است تو می روی و دل خـواهـرت به دنبالت برادرم چقدر جبهه رفـتنت سخت است تـمـام زنـدگـی ام ای هـمـه کـسِ زیـنـب به جان فاطمه بی یار ماندنت سخت است وداع آخـر و دل بی قـرار جـان بـر لـب شنیده ام که به گودال کُشتنت سخت است بـپـوش زیـر زره دسـتـبـاف زهــرا را خبر ز غـارت پیراهنِ تنت سخت است به بند چـادر و معـجـر نـمی رسد دستی ولی اگر برسد دست دشمنت سخت است چگـونـه صبـر کـنم آخرین نـگـاه تو را وداع دختر و این بوسه چیدنت سخت است به زیر کعـب نی و ضربه مانـدَنَم آسان به زیر نیزه و شمشیر دیدنت سخت است تـمـام عـمـر ترا دیـده ام بـه نـدبـه ولـی به زیر دشنه مناجات خواندنت سخت است چقدر حال تو چون روز آخر مولاست چقدر شیوۀ «لا حول» گفتنت سخت است اگر چه چـشـم تو ما را رها نمی سـازد ز روی نیزه بما سر کشیدنت سخت است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
اگر هستی خدای عشق، من پیغمبرت هستم تو هستی شمع و من پروانۀ گرد سرت هستم تمام دلخوشی، با رفتن خود می کُشی من را نگاهم کن که محـتاج نگـاه آخـرت هستم اگر که مـادر من یک تنه شد لشکـر بابا امامِ مانده تنها، یک تنه من لشکرت هستم نداری گر علمداری، کند زینب علمداری اگر مادر نداری من به جای مادرت هستم تو از سر تا به پا، پا تا به سر هستی تماشائی ولی من بیشتر مبهوت زیر حنجرت هستم مرو دامن کشان از پیش من دستم به دامانت منی که آمدم راه تو بستم خواهرت هستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنه میروی ز برم؛ صبر میکنم بگذار خون شود جگـرم؛ صبر میکنم کـوه فـراق را به سـر دوش مـیکـشـم هر چـنـد بشکـنـد کـمـرم صبر میکنم رگهای پـاره پاره، تن قـطعه قطعه را در قـتـلـگـاه مینـگـرم؛ صبر مـیکـنم تـسـلـیـم محـضم و به بلا دل سپـردهام غم، هرچه آورد به سرم صبر میکنم در شهر شام چنگزنان، هرکجا زنان توهـیـن کـنـند بر پـدرم، صبـر میکنم ای هـمسـفـر به جان تو حتی اگر کنند با قـاتـل تو هـمـسـفـرم، صبـر میکنم با یاد کام خشک تو تا صبح روز حشر گر خون رود ز چشم ترم صبر میکنم بـایـد که از تو پـیـرهـن پـاره پـارهای از بـهـر مـادرم بـبـرم؛ صـبـر میکـنم میثم! بگو که لحظه به لحظه غم حسین بر جان و دل زند شررم؛ صبر میکنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
تو می روی و دل من دوباره میریزد و خواهر تو به راهت شراره میریزد خـدا کـنـد که بـمـیـرم نـبـیـنـمـت تـنها غـریبی تو به جـانـم شـراره میریـزد مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب به روی آتش این غصه چاره میریزد تو سیب سـرخ بهشت خـدایـی و دارد ز پیکـرِ پُـرِ زخـمت عصاره میریزد مسـیـر آمدنـت تا خـیـام خـونـین است ز بس که از زرهت خون، هماره میریزد به جـرم دخت عـلـی بودنم؛ ز بعـد تو عدو به روی سرم بی شماره میریزد مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور به خـاک، پیکر تو پاره پـاره میریزد پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد ز گوش دختـرکان گـوشواره میریزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
بـاور نخـواهـد کرد چـشـمـان ترت را بـاور نخـواهـد کرد دشمن، بـاورت را قـقـنـوس بی پروای من آتـش نگـیـری طـاقـت نـدارم دیــدن خــاکـسـتـرت را یک ذرّه از این بیشتر مهـمان ما باش طـولانی اش کـن ایـن وداع آخـرت را یک دم نگاهم کن، نگـاهم کن، نگـاهی تا که بـبـیـنـی توی چـشمم مـادرت را یا ایها العـاشـق، دلم مـعـشـوق چـشمت با خود ببر میـدان برادر، خواهرت را در مقـتلت چیزی نمی بینم به جز خون مـی بـیـنـم امـا پـاره هـای پـیـکـرت را در دست طوفان بود دیدم وای طوفان می برد هم انگشت و هم انگشترت را از من تـوقـع داشـتـی سـاکـت بمـانم؟! وقتی به روی نـیـزه می بینم سرت را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
حالا كه غیر از چشم های تر نداری تنهای تـنـهـا مانـدی و یـاور نداری بـگـذار تا زیـنـب لبـاس رزم پـوشد تا كه نگوید دشمنـت لـشگـر نداری من آب مـی آرم بـرای اهـل خـیـمـه دیگـر نـگـو آقـا كه آب آور نـداری بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم آخر مگر ای نازنین خواهر نداری تعبیر كن خواب مرا ای یوسف من حالا كه غیر از چشم های تر نداری می آیم امشب بهر دیدارت به گودال هر چند دیر است و دیگر سر نداری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
مُردم از دل واپسی بس که پریشان خاطرم سایه ات تا بر سرم باشد خـدا را شاکرم دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا تو شبیه کعـبـه باش و من شبـیـه زائـرم در نمـاز شب دعـا کـردم نـبـیـنم داغ تو تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم پـرچـمت را تا ابد اینگونه بر پا می کنم دختر زهرایم و در حـفـظ مکتب ماهرم دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو بـوی خـاک چـادر مـادر گـرفته چـادرم ناز کم کـن ای نـگـار نـازنـیـنم یاحسین ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...! برو حسیـن که دست خـدا به همراهت دعـای حـرز لـبـم را به گردنت بـسـتم برو حسین که این بوسه ها به همراهت تویی که جان مرا می بری به همراهت! نمی بـری بـدنـم را چرا به همراهت؟! فـدای موی بلندت شوم که دست نـسیم چگونه میزند این نظم را به هم راحت! بـرو که با خـبـری من چگـونه می آیم برای یـافـتـنـت تا کـجـا به هـمـراهـت فـقـط کـنـار تنت نـیـمی از مرا بگـذار که نیم دیگر من تا خرابه همراهت... دلی دو تا و قد و قامتی دو تا تر از آن برو که من شده ام چـند تا به همراهت نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد! می آمدم به خـدا بی هـوا به هـمراهـت تو دور می شـوی اما هـنوز این جایی برای آن که نـبـردی مرا به هـمراهت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
چـگـونه صبـر کـنـم رفـتـن تو را بینم نـوای واعـطـشـا گـفـتـن تـو را بـیـنـم دراین طرف تو صدا میزنی «انا المظلوم» جـواب...هـلـهـلـهٔ دشـمـن تـو را بـیـنم بـپـوش زیـر زره دست دوز مـادر را مبـاد لحـظـه ای عـریان تن تو را بینم اگر چه معجر خود را به سر نگه دارم چگونه لحـظـۀ جـان دادن تو را بیـنـم کویر و این همه لاله حسین خیز و ببین مـیـان دشت فـقـط گـلـشـن تو را بیـنـم به زیر سـمّ سـتـوران شود تنت پامال میان گرد و غـبـار، خرمن تو را بینم همیشه حفظ کنم چـادرم که در مقـتـل به دست چند نـفـر جـوشـن تو را بیـنم خـدا کـنـد که نیفـتی به زیر پای کسی به چشم خویش لگد خوردن تو را بینم
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
تک و تنها شد و شکل محنش ریخت بهم رفتنش ریخت به هم آمـدنش ریخت بهم دیــد گــلبــرگ گــلم تــازه کمی باز شده حرمله زود روی دست منش ریخت بهم بدن مُثله که مخصوص علی اکبر نیست این حسین است که نظم بدنش ریخت بهم نیزه و تیر و سنان، سنگ و عصا و شمشیر جوشنش ریخت به هم وضع تنش ریخت بهم کهنه پیراهن او حـکـم کفن داشت براش حیف غارت شد و وضع کفنش ریخت بهم خــون انگشت به انگشتــر او جـاری شد نیمه شب رنگ عـقیق یمنش ریخت بهم صوت قرآن تو را خواهر تو دیر شناخت علتش چیست صدای سخنش ریخت بهم داخــل طشت طلا بـود که دنــدان هـایش خیزران خورد و درون دهنش ریخت بهم دل، مـدینه بـدنـش کـرببلا، ســر در شـام یــوسف فــاطمه گویا وطنش ریخت بهم
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
از آن روزی كه خوردی بی هوا زخم شده از گــریـه پـلـك چـشــم ما زخـم نمانــده از تنـت چــیــزی به غیــر از هــزار و نـهـصــد پــنـجــاه تا زخــم ************ تــو را ای یــار بــا آزار كــشــتــنــد نه با ســرنیــزه با مسمــار كـشـتــنـد مــــرا در گــــودی گـــــودال امـــــا تــو را بیــن در و دیــوار كــشـتـنــد ************ تو آن عـشـقـی كه در هر سـر نیایی تو آن داغــی كه در بــاور نـیــایــی تو را آن گــونه در گــودال بــردنــد كه جــز با ســم مــركب در نیــایــی ************ تو را با خــشــكی لب ذبــح كــردنـد به پیش چــشــم زیـنب ذبــح كــردند اگــر مــن را مــرتـب زجــر دادنــد تـو را هــم نــامــرتب ذبـح كــردنــد
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
در هجوم نیزهها مردی به خود پیچیده است آنکـه حتّی آسمـان مانند او کم دیده است نالهاش در حنجر خشکیدهاش خشکـیده و اشک روی گونههای خاکیاش غلطیده است سر برهنه گیسوان خاکیاش در دست باد وای من عمامهاش را یک نفر دزدیده است یک نفر دارد صدایش میزند «مادر...حسین« قلب زینب دخترش با این صدا لرزیده است اشکهای چشم خواهر داده او را شستشو یک کفن از جنس سمّ اسبها پوشیده است چــنــد روزِ بعد مــردی آمده از آسـمـان پیکــرش را در میان بوریایی چیده است
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر با غمت من خوش ترم آقا بده غـم بیشتر لحظه های عمر من در داخل هیأت گذشت در تمـام سال محـزونم، محــرم بـیـشـتـر هر چه کردم در قبال تو یقین دارم کم است کن حسابش لااقل یک خورده از کم بیشتر هم بِحار و هم مقرّم هم لُهُوفت خوانده ام آن دو تا آتش به جــانم زد، مقـرّم بیشتر اشکِ چون سیل رباب، آتش به جانش میزند خواهرش زینب ولی با اشک نم نم بیشتر قـامت ارباب خــم شد در کنار اکبــرش در کنــار پیکــر عبــاس شـد خــم بیشتر تیر سمّی حنجر ششماهه را بوسید سخت تیـر هم از پا درآوردش ولی ســم بیشتر شمر گفتا خنجرم بر حنجرش کاری نشد بی اثــرتر بود هرچه می کشیــدم بیشتر هر نفس از خیمه آتش بیشتر شعله گرفت بازدم هم سوخت در شعله ولی دم بیشتر هرکسی با بردن چیزی دل زینب شکست آن یکی با بردن انـگـشت و خــاتم بیشتر گرچه درهم بود اوضاع سر و گیسوی او گیسوانش روی نیزه ریخت درهم بیشتر خیزران بر لب رسید، عرش خدا بی تاب شد مــادرش بی تاب شد قــدر مُـسـلّم بیشتر سیلیِ محکــم همه خوردند اما دختــرش خـورد از بین همه سیــلیّ محکــم بیشتر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
انگار کسی در نظرت غیر خــدا نیست این مرحله را غیــر امــام الشّهـدا نیست آئیــنه تر از روی تو خــورشید نــدیــده این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست آرامِ دلــم، خـیــمه به هم ریخـتـه بی تو برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست با این همه لشگر چه کنی ای گـل زهرا این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست دستــی به دلــم گر بـنـهـی زنــده بمـانم ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست هـرچند که دل داده ای ای مــاه به رفتن والله که جـز ماندن تو حــاجت ما نیست تا بر ســر معجــر نـنـهم دست اسیــری کار تو برایم به جز از دست دعا نیست از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است سجّــاد اگــر هست علمــدار وفــا نیست ای کــاش که انــگـشـتـر تو زود درآیــد در سنّت غــارتگــر انگشت حیــا نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
در پــی دیــــدار روی کــیــســتــی؟ گــوئیــا در فــکــر زینب نــیــستـی گــوئـیـا دلــتــنگ مــادر گـشـتـه ای مات روی مــادری ســرگـشـتـه ای غیرت الله این حـرم بی محـرم است می روی و خواهرت بی همدم است بوسه گـاه مصـطـفی بوسیدنی است یاس حـلـقـومت اخــا بوسیدنی است قـبـل از آنـکــه بـشـکـنـد آئـیـنــه ات سینه عــریــان کن بـبـوسم سینه ات حـرمـله در فرصت و آمادگی است قلب تو جـای سه شعبه نیست نیست رخـصتـی بـوســه زنـم بـر روی تو بـوسـه ای گـیـرم من از پهـلـوی تو نـیـزه و پــهــلــوی تــو ای وای من دست شمـر و مـوی تو ای وای من فکـر طفـلانت نـبـاش ای مهــربــان من بــلاگــردانـشـان هـستـم به جان یا اخــا دلــواپــس خــواهــر نـبــاش بـیــقــرار غــربـت دخــتـر نــبــاش تو به فکـر یک کفـن باش ای حسین در پی یک پیـرهن بـاش ای حسین کــاش می مــردم نــمی دیــدم تـو را بـی کــس و بـی یـار بـیـن اشــقــیـا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
میروی همراه خود جانم به میدان می بری در قفای خویشتن جمعی پریشان می بری گرچه امرِ بر صبوری میکنی، جانا بدان دست زینب را سوی چاک گریبان می بری می روی با سر به سوی نیـزه داران پلـید پیش چشمم تا رود بر نیزه قرآن می بری نعل مرکب های دشمن تشنه کـام سیـنه اند بوسه گاه عشق، زیر پای عدوان می بری باز هم دارد به دستـش حـرمله تیر سه پر بهر آن تیر سه شعبه قلب سوزان می بری همسفـر، سـالار زینب قـدری آهسته برو نیمه جان گشتم تو هم این نیمه جان می بری
: امتیاز
|
برگشت اسب امام حسین علیه السلام
می آید از سمت غربت، اسبی که تنهای تنهاست تصویر مردی که رفته ست در چشمهایش هویداست یالش که همزاد موج ست دارد فراز و فرودی اما فرازی که بشکوه، اما فرودی که زیباست درعمق یادش نهفته ست خشمی که پایان ندارد در زیر خاکستر او، گلهای آتـش شکوفاست درجان او ریشه کرده ست عشقی که زخمی ترین ست زخمی که ازجنس گودال، اما به ژرفای دریاست در چشم او می سراید مردی که شعر رسایش با آنکه کوتاه و ژرف است اما در اوج بلندا است داغی که ازجنس لاله ست درچشم اشکش شکفته ست؟ یا سرکشی های آتش در آب و آئینه پیداست؟ هم زین او واژگون ست،هم یال اوغرق خون ست جایی که باید بیفتد از پای زینب، همین جاست! دارد زبان نگاهـش با خود سلام و پـیامی گویی سلامش به زینب اما پیامش به دنیاست از پا سوار من افـتاد تا آنکه مردی بـتازد درصحنه هایی که امروز،درعرصه هایی که فرداست این اسبی بی صاحب انگار درانتظارسواری ست تا کاروان را براند در امـتدادی که پـیداسـت
: امتیاز
|
ترسیم مصائب عصر عاشورا و شهادت امام علیه السلام
اگرچه لشکر دشمـن، چو موج دریـا بود ولی حسیـن چـو کـوهی هـنوز برجا بود نـمـانــده بـود دگـر هـیـچ یک زیـارانـش ولـی زکـثـرت دشمـن، سیاه صـحرا بود حسین را که سلیمان، مطـیع فرمان است از آن جماعت مور و ملخ، چه پروا بود! دریغ! خسته روان بود و داغ دیـده بـسی غـمیـن زمحنت آن روز و فکر فردا بود نبـود جان به تـنـش دیگر از فـراق عـلی شـکـسـتـه قامـتِ مـولا ز داغ سـقّـا بـود زدنـد حـلــقـه بــه گــرد حـســیـن، آل الله نگین خاتم عصمت، چو مجـلس آرا بـود وداع آخـر او بــود و خـواهـرش گـریان که بـیـن آن هـمه دشمن، حسین تـنها بود به خیـمه گاه عـلمـدار خـود نگـاهـی کرد که جای خالی اش آن دم بسی هـویـدا بود نرفته جـانب میدان به خیـمه بر می گشت صـفـای عشـق ز سعـی حسین، پـیدا بود چه لحظه ای؟ که گران مایه تر ز عمر جهان چه صحنه ای؟ که غم انگیز و صبرفرسا بود به جز خدای که داند؟ که در وداع حسین بـه قلب زینب غـم مبـتلا، چه غـوغا بود گرفت دامن شه را به صد هزار افسوس چه خواهری؟ که چو مادر، حیا سراپا بود به اشک، آتـش حسـرت نشد خموش آخر که آب دیده چو آتـش، حرارت افـزا بود بخواست پـیـرهنـی ـا شـود مـگر کـفـنش یـقـین بـُوَد که در آن دم به یاد زهـرا بود بساخت خـسرو خوبـان به پـاره پـیـرهنی عـدوی سنگـدل! اینجا چه جای یغما بود؟ ز داغ حسرت او سوخت خـیـمـۀ شـاهی عجب که خـیـمۀ گردون، هنوز برپا بود «حسان» کدام گـلستـان چو بوستان حسین هـمیـشـه غـرق گل و دلـربا و زیـبا بود؟
: امتیاز
|
ترجمه خطبه سیدالشهدا در صبح عاشورا
عَلَم از لا مکان چون در مکان زد سبط پیغمبر حسین آن نورِ یزدان، سرِّ سبحان، جلوۀ اکبر جـمال کُـنت کـنزاً آشکـارا شد ز مـخـفـیـّا شه احببت ان اَعرف، نقاب افکند از منظر شنیدم صبح عاشورا که آن مِهرِ جهان آرا روان شد بی کس و تنها، به رزم فرقۀ کافر گرفت آن نقطۀ توحید جا در مرکز میدان چو پرگارش به گرد آمد، سپاه از ایمن و ایسر به ارشاد آن کلام الله ناطق، در حدیث آمد به آواز جَلی فرمود: که ای قوم ستم گستر اگر دانـیـد من نسـل کـیم، دانـیـد اصلم را که هم ارثِ جلالت از پدر دارم هم از مادر ریاض ارض بطحایم، بهـار گـلشن یثرب نهال باغ زهـرایم، گـلِ بسـتان پـیـغـمبـر بود ختم رُسُل جدّم، که پا بر عرش اعلا زد بود دست خدا بابم، کزو بگرفت انگشتر به دیــوان بـقــا شـیــرازۀ اوراق امکـانـم ز جـمع آفـریـنـش فَردم و ایجاد را دفـتر دو گیتی را منم آمر، فَلَک بر دور من دائر مَلَک از خدمتم فاخر، جهان را حضرتم مَفخَر قلوب اهلِ بینش را منم مطلب، منم مقصد سرای آفریـنش را، منم زینت، منم زیور ز چهرم مِهر نورانی، سر اندر مِهرِ من فانی کنم از نور پیشانی، جمال صبح را انور فنا را چون شدم سالک، بقـا را آمدم مالک دو عالم غـیر من هالک، منم وجه الله اکبر دو گیتی عبد ومن شاهم، خدا بخشیده این جاهم حسینم، صبغة اللهم، نه رنگ احمر و اصفر حقـیقـت کعبۀ دلها، طوافِ کوی من باشد که در حولش بود طائف، منا و مکّه و مشعر شمـا آخَـر مسـلمانـیـد، می دانـید مهـمـانم! ره آب از چه بر من بسته اید ای بی حیا کافر خدا را گر مسلمانـید و من آخَر مسلمانم! دریغ از آب مهمان را، ندارد هیچ بد گوهر نگشت این گفته ها نافذ، برآن کفارسنگین دل نشد این پندها راسخ، بر آن جمعـیّت منکر بسان حلقه از هر گوشه بگرفته گردش را به دان تنگی که صرصر را نبود از هیچ سو معبر یکی رمحش به پهلو زد، یکی شمشیر بر بازو یکی زد بر دلش پیکان، یکی بر سینه اش خنجر نبودی غـیر تـسـلـیـماً لأمـر الله گـفـتارش در آن ساعت که می زد تیرها بر پیکرش نشتر رضا وصبر وسلمی از وجودش درشهود آمد که گاه امـتحان ظاهـر نشد از هـیچ پـیغمبر تحمّل کرد در عـالم، چنان کـوه بلائی را که از یک پاره اش گردید پشت اولیا چنـبر اگربرقی به جستی زین بلا البرزِ امکان را چنان بر خویش لرزیدی که طفل ازغرّش تندر خلیل حق اگر مجروح دیدی حلق اصغر را پسر بگذاشتی خود را نهادی کارد بر حَنجَر بجای ماه با نـاخن، نبی بشکـافـتی دل را بدیدی منشق از شمشیر، اگر فرق علی اکبر شنیدی این مصیبت را، گراز روح القدس، یسی گزیدی بطن مریم را، نزادی هرگز از مادر اگر رشحی از این طوفان،گرفتی نوح را برجان ز بیم انداختی خود را، به قَعر لُجّة اخضر نسیمی گر وزیدی بر سلیمان زین مصیبت ها چنان بگریختی از وی، که خیل پشّه از صرصر گر این بارامانت را فلک بردوش می کردی چنان پشتش خم آوردی، که سودی روی بر اَغبَر از این بحر بلا گر قطره ای می ریخت بر موسی نهان می شد در آب نیل یا در اشکم اژدر اگر ایّوب را بودی خبر از حال سجادش نمی خواندی دگر خود را، ز قوم صابرین اصبر گر این خونین کواکب،آمدی درخواب یوسف را بخفتی تا ابد از خوف این تعـبیر در بستر گراین بحر قضا یک لطمه می افکند یونس را ز خوف اندر دل ماهی، نهان می گشت تا محشر زبام ای طاس کیهان، طشت زرّینت نگون گردد سر از سرّ خدا برداشتی، هشتی به طشت زر جهانا این چه عدوان است، رویت نیلگون گردد جمال الله را سیـلی زنی، بر چهرۀ دخـتر خیام آل عـصمت را به باد سوختن دادی چرا نگرفته آتش در تو ای خرگاه نه چادر ز داس ماه نو ای آسمان دستت قلم گردد که بدرودی گلستان نبی را لاله و عـبهـر چنین بوده است کردار جهان پیوسته با نیکان « فوادا» گر به نیکان عشق داری از جهان بگذر
: امتیاز
|
ترجمه خطبه سیدالشهدا در صبح عاشورا
ای دل امشب این روایت گوش کن جرعه ای از جام حقّ می، نوش کن مـی بنوش از جام سبـط مصـطـفی پـور آن ســاقـی کــوثـر، مـرتـضـی خـواهـمت گـویـم ز مـعـراج کـسی مصـطـفی هـم فـخـر آن دارد بـسـی پیک حـقّ ایـنجـا ندارد هـیـچ دست ذات حقّ خود صحنه گردان گشته است صبـح عـاشوراست یـا یـوم النّشور رشـک بـر ایـنـجـا بَـرَد وادی طـور بهر خـطبـه خـواندن آن خـون خـدا رفـت بــر پـشـت بُـــراق کـــربـــلا رو بـه دشـمـن ، داد آنــان را نـــدا تـا هــدایـت یــابـــد آن قــــوم دغـــا لــیـک آن نــامــردمـان بــی حــیــا هـلــهـلــه کـــردنــد از رویِ جــفــا تا مـبـادا حـرف حـّق در گـوششان راه یـابــد، تــلـخ گـردد نـوشــشــان گفت ازچـه حرف حقّ را نشنـوید؟ جُـز هـدایت نیست حـرفم، بشـنـویـد یــار مــن آزاده و دشــمـــن ذلـیـل گـوش نـسـپـاریـد بـاشد، ایـن دلـیــل هـم شکـم هـاتـان بُـوَد پُـر از حـرام هـم به دل مُـهـر قـسـاوت، والـسـلام عاقـبت مجبـور گـشتـند آن وحوش سـر به زیر انداخته، گشته خـمـوش کـان رحـمـت، بعـدِ حـمـد کـردگار بـا عـدو فـرمـود، قـبـل از کـار زار ایـن مـنـم سـبــط نـبـی مـصـطـفـی هــم عــزیــز بــارگــاه کــــبــــریـــا بـاب ایــمــانم، چــو پــور حــیـدرم زاده ی زهــرا بـه کــوثـر کــوثــرم خــازن عـــلــم خـــدا، رکــن بــلاد حـافــظ ســـرّ خــدایــم، ای جــمــاد آمـدم چـون دعــوتـم بـود از شــمـا نــامـه هـا دادیــد، ای مـــولا، بــیــا مـرگــتــان بــادا کـه در وقـت بــلا می کـنـیـد ازمـا طـلـب یـاری، چرا؟ حـال بـا تــیـغـی کـه بـایـد بـی ریـا یـارِ مـن می بـود و بـر خـصم شـمـا راه مـن را از جـفـا سـد کـرده ایـد آتـــش کـیــن بـهـــرِ مـن آورده ایـــد بـوده ایـن نــیـرنـگ در ذات شـمـا خـو بر آن بـگرفتـه اید، آخـر چـرا؟ جـمعـتـان اینجا به نفـع دشمن است هم عـلـیـه دوستـانی چـون من است کـی بُـوَد امــیــد بـر ایـن نـاکـسـان از عـدالـت نـیـست ایـنـان را نـشـان ای گـنـه کاران و نـوکر بر خـسان پیـروان مکر و شیـطـان، هر زمـان هــم رهـا کـردیـد قـــرآن مــبــیــن هـم شـکسـتـه سـنّـت احـمـد، چـنـیـن چون ملخ دین را به غارت می برید هـــمـچــو پــروانـــه درون آذریـــد پـس بــدانــیـد، ایـن زنـا زاده مــرا کـرده تـعـیـیــن عــزّت و ذلّـت، لـذا ذلّـت از مــا دور مـی بـاشـد یـقـیـن پـس شـهـادت را پـذیـرم این چـنـین بـا هـمـیـن یــاران انـدک بـا شــمـا جـنـگ خـواهـم کـرد من بـهـر خـدا چون شهادت بهتر ازهر زندگی ست شرط، تسلیـم و رضـا در بندگی ست بـوده ام هـمـواره من تـسلـیم دوست هرچه از او می رسد بر من نکوست زین سـخـن گریـان شده اهـل حـرم گـفــت مـــولا: ای عـــلــیِّ اکــبــرم بـا عـمـو رو آوریـد بـر خـیـمـه هـا مـرهــمـی بـاشـیـد بــهــر نـالـه هـــا بـار دیـگـر گـفـت : بـعـدِ قـتـل مـن سـخـت گـیـرد بـر شـمـا حــیّ زَمَـن گـشـته سرگردان چو سنگ آسیـاب زیـن جـنـایت تـا ابـد در اضـطراب من توکّـل می کنـم بر لـطف دوست چون دو عـالم در یـدِ فـرمان اوست ربِّ مـن بــاشـد بـه راه مـسـتـقـیــم بـوده ام هــمـواره در ایـن ره مـقـیـم قصّه کوته کن چو ساعاتی گـذشت پیـکر خـورشید هم در خـون نشست از تـنـش هر گـوشـه ای مانده نشان وز ستـم رأسـش چنان شد بر سنـان عـقـل می گـفـتـا، معـراجش چسان؟ مـمکـن آیـد بـا چـنیـن حـال و بـیـان هـم تـمام کـربـلا در این سـبـوسـت هم که جـان زیـنـبش دنـبـال اوست هـاتـفی گـفـتـا خـمـوش، با ایـن نـدا عـــرش را آورده انــد در کــربـــلا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسین علیه السلام
در غـمت پـیـرهن صبـر دریـدن دارد نـفــس نـالـه و فــریـاد بـریــدن دارد زیر بار غـم تو عرش به هم می ریزد پـس قـدِ عــمـۀ سادات خـمـیـدن دارد دیـدن دشنـۀ بی رحـم و سر خـونـیـنت از دم خـیـمـه به گـودال دویـدن دارد جرعه جرعه می سرخ ازبدنت جاری شد نیـزه ای گفت به شمشیر چشیدن دارد خـاتـم شـاهی تو نـرخ طلا می شـکـند دشمنت خـیره شد و دید خریدن دارد این تن زخمیِ صد چاکِ به خاک افتاده با سُم اسب روی خاک کشیدن دارد؟
: امتیاز
|